Announcement

Collapse
No announcement yet.

Iranian Prince who played for Shahin Tehran and Team Melli

Collapse
X
 
  • Filter
  • Time
  • Show
Clear All
new posts

    Iranian Prince who played for Shahin Tehran and Team Melli

    Dr. Nader Afshar Naderi descendant of Nader Shah Afshar

    درباره دکتر نادر افشار نادری نویسنده کتاب "ایل بهمئی" بیشتر بدانید.
    نادر افشــارنادری در حالی در فوتبال دهه ســی ایران چهره شــد که ما سه فقره نادر افشــار داشــتیم! یک نــادر افشــار در تیــم تاج گوش راســت مــیزد که الان آمریکاســت.
    یک نادر افشــاری در دارایــی بود و این نــادر افشــارنادری در نقش دفاع کناری تیم ملی سردسته نادران بود. نادری که نســباش به نادرشــاه افشار در کالت نادری میرســید و از همان دوران نونهالی عاشق دو الف بود: »ادبیات و ایالت«. او ابتدا تصمیم گرفت بــا تیم دوومیدانی مشــهد در رقابتهای قهرمانی کشــور شــرکت کند اما در حین بســتن چمدانش خبر رسید که تیم فوتبال خراســان، گلر ندارد و نادر رفت ایســتاد توی گل و با تکیه بر تیزهوشــی ذاتــی و غریزیاش، گلیم خود را از آب کشــید بیرون. و چنین شد که دکتر اکرامی بزرگ با لفظ »باباجون باباجون« رفت ســراغش. اوج فوتبال نادر در شاهین افســانهای بود که انگار بنیان گذاشته شده بود که فقط دانشــمند و تکنوکرات و مصلح اجتماعی و استاد دانشــگاه پرورش بدهــد. نادر آن روزها تازه زبان فرانســه را آموخته بود که خبردار شــد دانشــگاه آمریکایی بیروت )که همتیمــیاش دکتر برومند کاپیتان شــاهین نیز آنجا تحصیل میکرد( بورســیه گذاشته است. نادر خیز برداشت برای ادامه تحصیل و هنگامی که متوجه شــد زبان رسمی کالج انگلیســی است در عرض شش ماه زبان التین را فوت آب شــد. او دکترایش را در دانشگاه سوربن گرفت )1343 )و هنگامی که به وطن برگشــت، هیچکــس به اندازه دکتر غالمحســین صدیقی خوشحال نشــد که او را دستیار خود در دپارتمان مردمشناســی نظری - رشــته علوم اجتماعی ُ کــرد و وقتی نادر مرد، هیچکس مثــل او به پهنای صورت اشــک نریخت؛ در مرگ آن مرد همیشــه قانع و دانشمند که دانشــگاهیان نمیدانســتند روزگاری عضــو تیم ملی فوتبال ایــران در دهلینو )1951 )بوده و کاپیتان جنتلمن شــاهین عزیز به شمار میرفت. مردی که عمرش را در راه پژوهش درباره کوچندگان ایالت ایران گذاشت اکنون آنقدر عزیزگرامی شده است که روزنامه های سیاسی ایران برایش قدم به قدم ویژهنامه های ســتایش برانگیز چاپ میکنند و فیلمهای مســتند مردمپژوهی او از شبکه های صدا و سیما پخش میشــود. کاش بانو #الویا نویسنده کتاب "زنان ایل بهمئی" زنده بود و اینها را میدید.
    همان دکتر »الویا رسترپو« که از سالهای 1966 به همراه نادر، ســوار بر آن فولکس واگن افســانه ای، راه میافتادند توی ایالت ترکمن، شاهســون، کرد، بلــوچ، لر کهگیلویــه و بویراحمد و نادر با آن دوربین الیکای قدیمی، هزاران عکس سیاه و سفید برمیداشت که قرار بود روزگاری به گنجینه مردمشناســی مصور ایران بدل شود اما بیش از ده هزار اســاید و عکس بیبدیلاش در سالهای بی ثبات اواخر دهه پنجاه و اوایل 60 در دست نااهالن افتاد و از بین رفت. خوب شــد مُرد و ندید که میز مونتاژی که نادر برای تهیه آن، موهایش را سفید کرده و از عالم و آدم منتکشی کرده بود روزگاری تبدیل به دستگاه چاقو تیزکنی شده بود و هیــچ چیز طنزآلودتر از این نبود!
    خدا را شــکر که فیلم بلــوطش به زباله دان تاریخ انداخته نشــد. فیلمی که نادر، جانش را روی آن گذاشــته بود و الویا همیشه به یاد داشت که از ترس اینکه فیلمشان ممنوع شود، ابتدا حلقه فیلمهای بلوط را میفرستادند فرانســه و وقتی که خیالشان راحت شــد که تمام حلقه ها به پاریس رسیده، نادر و الویا یک ماه َ مرخصی گرفتند که فیلم را در پاریس مونتاژ کنند. نادر، مرد ورزش و علم و ادبیات و ســفر بود. سال 55 هم که مؤسسه پژوهشهای دهقانی و عشــایری ایران را در محله فیشرآباد تأسیس کرد توی نهارخوری فسقلیاش یک میز پینگپنگ گذاشــت تا روحیه مردمشناسان جوان ایرانی را سالم و پویا نگه دارد. مرد چهارشــانه هر قدر که حریفان را در فوتبال و پینگپنگ میانداخت در سیاست اما به هماوردی کسی نمیرفت.
    با اینکه در روزهای تظاهرات هم با همان دوربین هشــت میلیمتری اش از صفوف مردم فیلمبرداری میکرد و جانش را به خطر میانداخت اما ناگهان برچسبی خورد که منجر به حاشیه نشینی و دلشکستگی اش شد و این داستان، او را به شــدت تکیده کرد. مردی که در قالب یک روشنفکر عملگرا تمام عمرش را در راه پژوهشهای بکر مردمشناسی ایران گذاشت و هرگز در برابر سختیها و بی امکاناتی آخ نگفت ناگهان انگار دلش شکســت و هزارتکه شد. دیگر به ایــن فکر نمیکرد که یک روز که ابرهای هاســوءتفاهم کنار رفتند، باز شــمایل او با آن همه پهلوانی در کار پژوهشــی و فیلمنگاری، در معــرض آفتاب قرار خواهد گرفت.
    حاصل کار او، نه بــا بازیهایش در تیم ملی فوتبــال ایران، که با مونوگرافی ایــل بهمئی، با فیلم مســتند بلوط )1346 ) و و و...« در تاریخ خواهد ماند.
    قهرمان بزرگ چمن ها و سیاه چادرها در روز 11 تیر 58 در 53 سالگی در حالی جان داد که کتاب »اتوپیا« اثر توماس مور دستش بود و عشق ازلی و ابدیاش »الویا« برای تدفین برادرش بــه کلمبیا رفته بود. این مرد چقدر باید در حوزه علم بزرگ باشد که وقتی خبر مرگش به چهره درخشان تحقیقات اجتماعی ایران دکتر غالمحسین صدیقی میرسد همچون کودکان هق هق بزند و نادرم نادرم صدا کند...
    روحش شاد و یادش گرامی باد

    His photo

    https://rozup.ir/view/2419746/421204895_113614.jpg




    source: http://www.khantela.ir/post/53

    ***

    He played 4 matches for Team Melli 1951-1952
    https://www.teammelli.com/matchdata/...yer.php?id=101

    #2
    Another Iranian Prince who played for Team Melli that I know of is Faramarz Zelli.

    https://en.wikipedia.org/wiki/Faramarz_Zelli

    Two of his ancestors were Shah of Iran.

    https://en.wikipedia.org/wiki/Fath-Ali_Shah_Qajar

    https://en.wikipedia.org/wiki/Ali_Mirza_Zel_as-Soltan

    Does anyone know of any more Iranian Prince who played for Team Melli?

    Comment


      #3
      Goggle this name: دکتر غالمحســین صدیقی

      or read his short wiki page. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA...8C%D9%82%DB%8C

      Read some of his last quotes:

      بزرگترین عیب ما بی‌انصافی است. بی‌انصافی در داوری دربارهٔ دیگران»
      :
      «جامعه‌ای شایستهٔ بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.

      «روزی خواهد آمد که شما در عرصه بین‌المللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید»

      It is not that Iran does not produce intelligent, thoughtful politicians or leaders. It is that our society is quick to label anyone who is not 200% aligned with us on every little detail. It is that we line up behind false prophets and charlatans instead.
      Sign this petition to show opposition to US/UK support for the Rajavi/MKO cult

      https://chng.it/ZsSzczNC2Z

      Comment


        #4
        Originally posted by Rooyintan View Post
        Dr. Nader Afshar Naderi descendant of Nader Shah Afshar

        درباره دکتر نادر افشار نادری نویسنده کتاب "ایل بهمئی" بیشتر بدانید.
        نادر افشــارنادری در حالی در فوتبال دهه ســی ایران چهره شــد که ما سه فقره نادر افشــار داشــتیم! یک نــادر افشــار در تیــم تاج گوش راســت مــیزد که الان آمریکاســت.
        یک نادر افشــاری در دارایــی بود و این نــادر افشــارنادری در نقش دفاع کناری تیم ملی سردسته نادران بود. نادری که نســباش به نادرشــاه افشار در کالت نادری میرســید و از همان دوران نونهالی عاشق دو الف بود: »ادبیات و ایالت«. او ابتدا تصمیم گرفت بــا تیم دوومیدانی مشــهد در رقابتهای قهرمانی کشــور شــرکت کند اما در حین بســتن چمدانش خبر رسید که تیم فوتبال خراســان، گلر ندارد و نادر رفت ایســتاد توی گل و با تکیه بر تیزهوشــی ذاتــی و غریزیاش، گلیم خود را از آب کشــید بیرون. و چنین شد که دکتر اکرامی بزرگ با لفظ »باباجون باباجون« رفت ســراغش. اوج فوتبال نادر در شاهین افســانهای بود که انگار بنیان گذاشته شده بود که فقط دانشــمند و تکنوکرات و مصلح اجتماعی و استاد دانشــگاه پرورش بدهــد. نادر آن روزها تازه زبان فرانســه را آموخته بود که خبردار شــد دانشــگاه آمریکایی بیروت )که همتیمــیاش دکتر برومند کاپیتان شــاهین نیز آنجا تحصیل میکرد( بورســیه گذاشته است. نادر خیز برداشت برای ادامه تحصیل و هنگامی که متوجه شــد زبان رسمی کالج انگلیســی است در عرض شش ماه زبان التین را فوت آب شــد. او دکترایش را در دانشگاه سوربن گرفت )1343 )و هنگامی که به وطن برگشــت، هیچکــس به اندازه دکتر غالمحســین صدیقی خوشحال نشــد که او را دستیار خود در دپارتمان مردمشناســی نظری - رشــته علوم اجتماعی ُ کــرد و وقتی نادر مرد، هیچکس مثــل او به پهنای صورت اشــک نریخت؛ در مرگ آن مرد همیشــه قانع و دانشمند که دانشــگاهیان نمیدانســتند روزگاری عضــو تیم ملی فوتبال ایــران در دهلینو )1951 )بوده و کاپیتان جنتلمن شــاهین عزیز به شمار میرفت. مردی که عمرش را در راه پژوهش درباره کوچندگان ایالت ایران گذاشت اکنون آنقدر عزیزگرامی شده است که روزنامه های سیاسی ایران برایش قدم به قدم ویژهنامه های ســتایش برانگیز چاپ میکنند و فیلمهای مســتند مردمپژوهی او از شبکه های صدا و سیما پخش میشــود. کاش بانو #الویا نویسنده کتاب "زنان ایل بهمئی" زنده بود و اینها را میدید.
        همان دکتر »الویا رسترپو« که از سالهای 1966 به همراه نادر، ســوار بر آن فولکس واگن افســانه ای، راه میافتادند توی ایالت ترکمن، شاهســون، کرد، بلــوچ، لر کهگیلویــه و بویراحمد و نادر با آن دوربین الیکای قدیمی، هزاران عکس سیاه و سفید برمیداشت که قرار بود روزگاری به گنجینه مردمشناســی مصور ایران بدل شود اما بیش از ده هزار اســاید و عکس بیبدیلاش در سالهای بی ثبات اواخر دهه پنجاه و اوایل 60 در دست نااهالن افتاد و از بین رفت. خوب شــد مُرد و ندید که میز مونتاژی که نادر برای تهیه آن، موهایش را سفید کرده و از عالم و آدم منتکشی کرده بود روزگاری تبدیل به دستگاه چاقو تیزکنی شده بود و هیــچ چیز طنزآلودتر از این نبود!
        خدا را شــکر که فیلم بلــوطش به زباله دان تاریخ انداخته نشــد. فیلمی که نادر، جانش را روی آن گذاشــته بود و الویا همیشه به یاد داشت که از ترس اینکه فیلمشان ممنوع شود، ابتدا حلقه فیلمهای بلوط را میفرستادند فرانســه و وقتی که خیالشان راحت شــد که تمام حلقه ها به پاریس رسیده، نادر و الویا یک ماه َ مرخصی گرفتند که فیلم را در پاریس مونتاژ کنند. نادر، مرد ورزش و علم و ادبیات و ســفر بود. سال 55 هم که مؤسسه پژوهشهای دهقانی و عشــایری ایران را در محله فیشرآباد تأسیس کرد توی نهارخوری فسقلیاش یک میز پینگپنگ گذاشــت تا روحیه مردمشناسان جوان ایرانی را سالم و پویا نگه دارد. مرد چهارشــانه هر قدر که حریفان را در فوتبال و پینگپنگ میانداخت در سیاست اما به هماوردی کسی نمیرفت.
        با اینکه در روزهای تظاهرات هم با همان دوربین هشــت میلیمتری اش از صفوف مردم فیلمبرداری میکرد و جانش را به خطر میانداخت اما ناگهان برچسبی خورد که منجر به حاشیه نشینی و دلشکستگی اش شد و این داستان، او را به شــدت تکیده کرد. مردی که در قالب یک روشنفکر عملگرا تمام عمرش را در راه پژوهشهای بکر مردمشناسی ایران گذاشت و هرگز در برابر سختیها و بی امکاناتی آخ نگفت ناگهان انگار دلش شکســت و هزارتکه شد. دیگر به ایــن فکر نمیکرد که یک روز که ابرهای هاســوءتفاهم کنار رفتند، باز شــمایل او با آن همه پهلوانی در کار پژوهشــی و فیلمنگاری، در معــرض آفتاب قرار خواهد گرفت.
        حاصل کار او، نه بــا بازیهایش در تیم ملی فوتبــال ایران، که با مونوگرافی ایــل بهمئی، با فیلم مســتند بلوط )1346 ) و و و...« در تاریخ خواهد ماند.
        قهرمان بزرگ چمن ها و سیاه چادرها در روز 11 تیر 58 در 53 سالگی در حالی جان داد که کتاب »اتوپیا« اثر توماس مور دستش بود و عشق ازلی و ابدیاش »الویا« برای تدفین برادرش بــه کلمبیا رفته بود. این مرد چقدر باید در حوزه علم بزرگ باشد که وقتی خبر مرگش به چهره درخشان تحقیقات اجتماعی ایران دکتر غالمحسین صدیقی میرسد همچون کودکان هق هق بزند و نادرم نادرم صدا کند...
        روحش شاد و یادش گرامی باد

        His photo

        https://rozup.ir/view/2419746/421204895_113614.jpg




        source: http://www.khantela.ir/post/53

        ***

        He played 4 matches for Team Melli 1951-1952
        https://www.teammelli.com/matchdata/...yer.php?id=101
        Originally posted by nisfejahan View Post
        Goggle this name: دکتر غالمحســین صدیقی

        or read his short wiki page. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA...8C%D9%82%DB%8C

        Read some of his last quotes:

        بزرگترین عیب ما بی‌انصافی است. بی‌انصافی در داوری دربارهٔ دیگران»
        :
        «جامعه‌ای شایستهٔ بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.

        «روزی خواهد آمد که شما در عرصه بین‌المللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید»

        It is not that Iran does not produce intelligent, thoughtful politicians or leaders. It is that our society is quick to label anyone who is not 200% aligned with us on every little detail. It is that we line up behind false prophets and charlatans instead.
        Thanks for this...I read about him and it struck me that when the revolution was happening, he refused to support it or join the National Front. Sounded very wise!

        Sent from my Pixel 7 using Tapatalk

        Comment


          #5
          Originally posted by Rooyintan View Post
          Dr. Nader Afshar Naderi descendant of Nader Shah Afshar

          درباره دکتر نادر افشار نادری نویسنده کتاب "ایل بهمئی" بیشتر بدانید.
          نادر افشــارنادری در حالی در فوتبال دهه ســی ایران چهره شــد که ما سه فقره نادر افشــار داشــتیم! یک نــادر افشــار در تیــم تاج گوش راســت مــیزد که الان آمریکاســت.
          یک نادر افشــاری در دارایــی بود و این نــادر افشــارنادری در نقش دفاع کناری تیم ملی سردسته نادران بود. نادری که نســباش به نادرشــاه افشار در کالت نادری میرســید و از همان دوران نونهالی عاشق دو الف بود: »ادبیات و ایالت«. او ابتدا تصمیم گرفت بــا تیم دوومیدانی مشــهد در رقابتهای قهرمانی کشــور شــرکت کند اما در حین بســتن چمدانش خبر رسید که تیم فوتبال خراســان، گلر ندارد و نادر رفت ایســتاد توی گل و با تکیه بر تیزهوشــی ذاتــی و غریزیاش، گلیم خود را از آب کشــید بیرون. و چنین شد که دکتر اکرامی بزرگ با لفظ »باباجون باباجون« رفت ســراغش. اوج فوتبال نادر در شاهین افســانهای بود که انگار بنیان گذاشته شده بود که فقط دانشــمند و تکنوکرات و مصلح اجتماعی و استاد دانشــگاه پرورش بدهــد. نادر آن روزها تازه زبان فرانســه را آموخته بود که خبردار شــد دانشــگاه آمریکایی بیروت )که همتیمــیاش دکتر برومند کاپیتان شــاهین نیز آنجا تحصیل میکرد( بورســیه گذاشته است. نادر خیز برداشت برای ادامه تحصیل و هنگامی که متوجه شــد زبان رسمی کالج انگلیســی است در عرض شش ماه زبان التین را فوت آب شــد. او دکترایش را در دانشگاه سوربن گرفت )1343 )و هنگامی که به وطن برگشــت، هیچکــس به اندازه دکتر غالمحســین صدیقی خوشحال نشــد که او را دستیار خود در دپارتمان مردمشناســی نظری - رشــته علوم اجتماعی ُ کــرد و وقتی نادر مرد، هیچکس مثــل او به پهنای صورت اشــک نریخت؛ در مرگ آن مرد همیشــه قانع و دانشمند که دانشــگاهیان نمیدانســتند روزگاری عضــو تیم ملی فوتبال ایــران در دهلینو )1951 )بوده و کاپیتان جنتلمن شــاهین عزیز به شمار میرفت. مردی که عمرش را در راه پژوهش درباره کوچندگان ایالت ایران گذاشت اکنون آنقدر عزیزگرامی شده است که روزنامه های سیاسی ایران برایش قدم به قدم ویژهنامه های ســتایش برانگیز چاپ میکنند و فیلمهای مســتند مردمپژوهی او از شبکه های صدا و سیما پخش میشــود. کاش بانو #الویا نویسنده کتاب "زنان ایل بهمئی" زنده بود و اینها را میدید.
          همان دکتر »الویا رسترپو« که از سالهای 1966 به همراه نادر، ســوار بر آن فولکس واگن افســانه ای، راه میافتادند توی ایالت ترکمن، شاهســون، کرد، بلــوچ، لر کهگیلویــه و بویراحمد و نادر با آن دوربین الیکای قدیمی، هزاران عکس سیاه و سفید برمیداشت که قرار بود روزگاری به گنجینه مردمشناســی مصور ایران بدل شود اما بیش از ده هزار اســاید و عکس بیبدیلاش در سالهای بی ثبات اواخر دهه پنجاه و اوایل 60 در دست نااهالن افتاد و از بین رفت. خوب شــد مُرد و ندید که میز مونتاژی که نادر برای تهیه آن، موهایش را سفید کرده و از عالم و آدم منتکشی کرده بود روزگاری تبدیل به دستگاه چاقو تیزکنی شده بود و هیــچ چیز طنزآلودتر از این نبود!
          خدا را شــکر که فیلم بلــوطش به زباله دان تاریخ انداخته نشــد. فیلمی که نادر، جانش را روی آن گذاشــته بود و الویا همیشه به یاد داشت که از ترس اینکه فیلمشان ممنوع شود، ابتدا حلقه فیلمهای بلوط را میفرستادند فرانســه و وقتی که خیالشان راحت شــد که تمام حلقه ها به پاریس رسیده، نادر و الویا یک ماه َ مرخصی گرفتند که فیلم را در پاریس مونتاژ کنند. نادر، مرد ورزش و علم و ادبیات و ســفر بود. سال 55 هم که مؤسسه پژوهشهای دهقانی و عشــایری ایران را در محله فیشرآباد تأسیس کرد توی نهارخوری فسقلیاش یک میز پینگپنگ گذاشــت تا روحیه مردمشناسان جوان ایرانی را سالم و پویا نگه دارد. مرد چهارشــانه هر قدر که حریفان را در فوتبال و پینگپنگ میانداخت در سیاست اما به هماوردی کسی نمیرفت.
          با اینکه در روزهای تظاهرات هم با همان دوربین هشــت میلیمتری اش از صفوف مردم فیلمبرداری میکرد و جانش را به خطر میانداخت اما ناگهان برچسبی خورد که منجر به حاشیه نشینی و دلشکستگی اش شد و این داستان، او را به شــدت تکیده کرد. مردی که در قالب یک روشنفکر عملگرا تمام عمرش را در راه پژوهشهای بکر مردمشناسی ایران گذاشت و هرگز در برابر سختیها و بی امکاناتی آخ نگفت ناگهان انگار دلش شکســت و هزارتکه شد. دیگر به ایــن فکر نمیکرد که یک روز که ابرهای هاســوءتفاهم کنار رفتند، باز شــمایل او با آن همه پهلوانی در کار پژوهشــی و فیلمنگاری، در معــرض آفتاب قرار خواهد گرفت.
          حاصل کار او، نه بــا بازیهایش در تیم ملی فوتبــال ایران، که با مونوگرافی ایــل بهمئی، با فیلم مســتند بلوط )1346 ) و و و...« در تاریخ خواهد ماند.
          قهرمان بزرگ چمن ها و سیاه چادرها در روز 11 تیر 58 در 53 سالگی در حالی جان داد که کتاب »اتوپیا« اثر توماس مور دستش بود و عشق ازلی و ابدیاش »الویا« برای تدفین برادرش بــه کلمبیا رفته بود. این مرد چقدر باید در حوزه علم بزرگ باشد که وقتی خبر مرگش به چهره درخشان تحقیقات اجتماعی ایران دکتر غالمحسین صدیقی میرسد همچون کودکان هق هق بزند و نادرم نادرم صدا کند...
          روحش شاد و یادش گرامی باد

          His photo

          https://rozup.ir/view/2419746/421204895_113614.jpg




          source: http://www.khantela.ir/post/53

          ***

          He played 4 matches for Team Melli 1951-1952
          https://www.teammelli.com/matchdata/...yer.php?id=101
          Thanks for this as well...I watched his Documentary called Balut....it is freely available all over....It was mesmerizing!

          Sent from my Pixel 7 using Tapatalk

          Comment

          Working...
          X